درس 7
حکایت - دُعای مادر
از بایزید بسطامى – رحمة اللّه علیه – پرسیدند که ابتداى کار تو چگونه بود؟ گفت: من ده ساله بودم، شب از عبادت خوابم نمىبُرد. شبى مادرم از من درخواست کرد که امشب سرد است، نزد من بخُسب.
توضیح:
بایزید بسطامی: از عارفان قرن سوم/ رَحمة اَلله عَلیه: رحمت و درود خدا بر او باد/ بخُسب: بخواب/ بایزید بسطامی: متمم/ ابتدای کار تو: نهاد/ عبادت: متمم.
مخالفت با خواهش مادر برایم دشوار بود؛ پذیرفتم. آن شب هیچ خوابم نبرد و از نماز شب بازماندم. یک دست بر دست مادر نهاده بودم و یک دست زیر سر مادر داشتم. آن شب هزار «قُل هُوَ اللّهُ اَحَد» خوانده بودم.
توضیح:
خواهش: درخواست/ دشوار: سخت/ بازماندم: جا ماندم، دور ماندم/ از نماز شب باز ماندم: نتوانستم نماز شب بخوانم/ نهاده بودم: گذاشته بودم/ خواهش مادر: متمم/ نماز شب: متمم/ دست مادر: متمم/ هزار «قل هو الله احد» مفعول.
آن دست که زیر سر مادرم بود، خون اندر آن خشک شده بود. گفتم: «اى تن، رنج از بهِر خداى بکش.» چون مادرم چنان دید، دعا کرد و گفت: «یا رب، تو از وى خشنود باش و درجتش، درجهٔ اولیا گردان.» دعاى مادرم در حقّ من مستجاب شد و مرا بدین جاى رسانید.
توضیح:
خون اندر آن خشک شده بود: خواب رفته بود/ از بهر: به خاطر/ رب: پروردگار/ خُشنود: راضی/ اولیا: جمعِ «ولی» بزرگان دین/ مستجاب شد: قبول شد، برآورده شد/ درجه: مقام، رتبه/ بدین: به این.
برچسب ها :
دوره متوسطه اولپایه هفتمفارسی هفتمفارسیدرسنامه و نکات مهمنکات مهمفارسی هفتم درس7حکایت - دُعای مادر