کانَ نَجّارٌ وَ صاحِبُ مَصنٍع صَدیقَینِ.
نجّاری و صاحب کارخانه ای با هم دوست بودند.
فی یَومٍ مِنَ الأیّامِ قالَ النَّجّارُ لصاحِبِ المَصنِع:
در روزی از روزها، نجّار به صاحب کارخانه گفت:
« أنا بحاجٍة إلَی التَّقاعُدِ. »
من نیاز به بازنشستگی دارم.
أجابَ صاحِبُ الْمَصنع: «وَلکِنَّکَ ماهِرٌ فی عَمِلکَ وَ نحنُ بحاجٍة إلَیکَ یا صَدیقی. »
صاحب کارخانه جواب داد:ولی تو در کارت ماهر هستی و ما به تو احتیاج داریم ای دوست من.
النَّجّارُ ماقِبلَ.
نجّار قبول نکرد.
لَمّا رَأَی صاحِبُ المَصنِع إصرارَهُ؛ قِبلَ تَقاعُدَهُ
وقتی که صاحب کارخانه (اصرارش )پافشاری اش را دید بازنشتگی اش راقبول کرد.(پذیرفت)
وَ طَلَبَ مِنهُ صُنعَ بَیتٍ خَشَبیٍّ قَبل تقاعده کَآخِرعَمِلِه فی المَصنِع.
و از او خواست به عنوان آخرین کار در کارخانه؛قبل ازبازنشتگی اش خانه ای چوبی بسازد.
ذَهَبَ النجّارُ إلَی السّوقِ لشِراِء الوَساِئلِ لصُنِع البَیتِ الخَشَبیِّ الجَدیدِ.
نجّار برای خریدنِ وسایل برای ساختنِ خانهٔ چوبیِ جدید به بازار رفت.
هوَ اشتَرَی وَساِئلَ رَخیصةً وَ غَیرَ مُناسِبٍة.
او وسایل ارزان و غیر مناسب خرید.
وَ بَدَأَ بالعَمَلِ لکِنَّهُ ماکانَ مُجِدّاً
و شروع به کار کرد، ولی جدّی (باپشتکار ،پر تلاش) نبود.
وما کانَت أخشابُ البَیتِ مَرغوبَةً.
وچوب های خانه مرغوب نبود.(نبودند)
بَعدَ شَهرَینِ ذَهَبَ عِندَ صاحِبِ الْمصنَعِ .
بعد از دو ماه نزد صاحب کارخانه رفت
وَ قالَ لَهُ: «هذا آخِرُ عَمَلی. »
و به او گفت: «این آخرین کارِ من است. »
جاءَ صاحِبُ المَصنِع وَ أعطاهُ مِفتاحاً ذَهَبیّاً
صاحب کارخانه آمد و کلیدی طلایی به او داد
وَ قالَ لَهُ: «هذا مِفتاحُ بَیِتکَ.
و به وی گفت: این کلیدخانهٔ توست.
هذا البَیتُ هَدیَّةٌ لَکَ؛لاِنَّکَ عَمِلتَ عِندی سَنَواتٍ کَثیرَةً. »
این خانه هدیه ای به تو است؛ زیرا تو سال های بسیاری نزد من کار کردی.
نَدِمَ النَّجّارُ مِن عَمِلِه
نجّار از کارش پشیمان شد
وَ قالَ فی نَفسِه:«یالَیتَنی صَنَعتُ هذا البَیتَ جَیِّداً! »
وباخودش گفت: ای کاش این خانه راخوب می ساختم.(خوب ساخته بودم)
برچسب ها :
عربی هفتمپایه هفتمترجمه عربی هفتمالإخْلاصُ فی الْعَمَلِاخلاص درکارداور گیتی نورد